زمان : 12 Azar 1404 - 21:02
شناسه : 216736
بازدید : 538
وقتی خنده‌ها تلخ شد، دهه شصتی‌ها روایت می‌کنند/ قصه پر غصه دهه شصت وقتی خنده‌ها تلخ شد، دهه شصتی‌ها روایت می‌کنند/ قصه پر غصه دهه شصت یزدفردا؛ دهه شصتی‌ها در میان تحریم‌ها، کنکورها و برق‌های قطع، بزرگ شدند؛ خاطراتشان هم تلخ است و هم خنده‌دار، همان چیزی که «ما اینگونه ما شدیم» به تصویر می‌کشد.

به گزارش یزدفردا؛ فاطمه سلیمانی ازندریانی، نویسنده: قبل از اینکه ده شصتی‌ها دست چپ‌وراستشان را بشناسند و دهه هفتادی‌ها و دهه هشتادی‌ها و همینطور دهه نودی‌ها پا به عرصۀ وجود بگذارند، متولدین دهه‌های مختلف با هم هیچ جنگ و نزاعی نداشتند؛ چون همه‌شان مثل هم بزرگ شده بودند. زندگی آدم‌ها در دهه بیست و سی و چهل و پنجاه خیلی فرقی با هم نداشت. بورژواها همان‌هایی بودند که خانه‌های بزرگِ دوبلکس و خدمتکار داشتند و دخترهایشان از پله‌های وسطِ عمارت، پایین می‌آمدند و به دیگران معرفی می‌شدند. این آدم پولدارها همیشه پولدار بودند. یک زمانی ارباب بودند و بعدش شدند سرمایه‌داران شهری. همیشه خدا هم عده‌ای بله قربانگو داشتند.

قشر ضعیفِ زیر خط فقر هم که در همه دوران‌ها تکلیفش مشخص است. می‌ماند طبقه متوسط که گمان نکنم در گذر دهه‌ها در معرض رخداد ویژه‌ای قرار گرفته باشند که وضعیتشان را با دهه قبل و بعدشان متفاوت کند. یا شاید هم فرق می‌کرده ولی هنوز بلد نبودند به خاطر یک دهه بالا و پایین جنگ راه بیندازند.

همین حالا هم هنوز یاد نگرفته‌اند. نهایتش این است که می‌گویند: «ما جلوی بزرگترها پایمان را دراز نمی‌کردیم و بچه‌ها و جوان‌های این دوره زمانه حرمت و احترام سرشان نمی‌شود» همین حالا هم در جنگ دهه‌ها، دهه پنجاهی‌ها و دهه چهلی‌ها و قبلی‌ها هیچ‌کدامشان حضور ندارند. اصلاً جنگ مظلومیت را همین دهه شصتی‌ها راه انداختند. حق هم داشتند.

یک زمانی ناگهان دهه سی و دهه چهلی‌ها در اقدامی هماهنگ تصمیم به ازدیاد نسل گرفتند و زایشگاه‌ها پر شد از بچه‌های طفل معصومی که دشمن داشت روی سرشان بمب می‌ریخت و چون شیرخشک تحریم بود باید شیر پاستوریزه می‌خوردند آن را هم باید والدینشان از مسجد محل نامه می‌گرفتند که بتوانند بیشتر از سهمیه‌شان شیر بگیرند. فلک‌زده‌ها به سن مدرسه که رسیدند باید سه نفری و چهارنفری روی یک نیمکت می‌نشستند و مدام دستشان به هم می‌خورد و کارشان به گیس‌کشی می‌رسید یا مشت و لگد.

سر صندلی دانشگاه هم مکافات داشتند. حتی باید برای دانشگاه آزاد هم کنکور می‌دادند. هم پول می‌دادند هم کنکور. بندگان خدا خیلی‌هاشان پشت در دانشگاه آزاد هم ماندند.

کم‌کم که خواهربرادرها و فامیل‌زاده‌ها و همسایه‌های دهه هفتادی به دنیا آمدند و مدرسه و دانشگاه رفتند تازه دهه شصتی‌ها فهمیدند چقدر زندگی را باختنه‌اند. آنها کجا دفتر و مداد فانتزی داشتند؟ کی دونفره روی نیمکت می‌نشستند؟ کی اجازه داشتند توی جشن تولد همکلاسی‌هایشان شرکت کنند؟ دهه هفتادی‌ها حتی برای دانشگاه رفتن هم زیاد زحمت نمی‌کشیدند. صندلی‌های دانشگاه آزاد خالی مانده بود. خیلی‌هاشان یک فرم ثبت نام پر می‌کردند و یکی دو هفته بعد خبر قبولی‌شان ابلاغ می‌شد. به همین سادگی. اگر درس نمی‌خواندی دانشگاه آزادی بود که بروی لیسانس بگیری.

دهه هشتادی‌های مطالبه‌گر، دهه هفتادی‌ها را هم به فکر انداختند و دهه نودی‌های طغیانگر دهه هشتادی‌ها را هم وارد بازی کردند. اما مظلوم ماجرا همیشه دهه شصتی‌ها بودند. بقیه مطالبه‌ها همه‌اش کشک است. دهه شصت آن‌قدر دهه عجیبی بود که می‌شود ده‌ها فیلم و سریال درباره‌اش ساخت و ده‌ها کتاب درباره‌اش نوشت، که خوشبختانه عده‌ای از هنرمندان این زحمت را متقبل شده‌اند، البته هنوز تعدادشان کافی نیست. بهداد دالوندی یکی از آن دست‌به‌قلم‌هاست که در کتاب «ما اینگونه ما شدیم» به خاطرات طنز دهه هشتاد پرداخته. ناداستان طنز.

البته بستگی دارد تعریف شما از طنز چه باشد. آیا بعد از خواندن هر روایت توقع قهقهه دارید، یا لبخندی که شما را به فکر فرو ببرد؟ شاید شمای دهه هفتادی و دهه هشتادی به این اتفاقات بخندید ولی خندۀ ما دهه شصتی‌ها به اتفاقات کتاب از نوع دوم است. خنده از جنس تفکر. به قول یکی از شخصیت‌های ثابت لطیفه‌های قدیمی: «شاید برای شما جوک باشه، اما ما آن را زندگی کرده‌ایم» مصداق «خندۀ تلخ من از گریه غم‌انگیزتر است»

فرقی هم نمی‌کند بچه‌ی تهران باشید یا همدان یا گرگان. خیلی از اتفاقات مشترک است و ربطی ندارد که شما در کدام آب‌وهوا متولد شده‌اید. بسیاری از خاطره‌ها بین هشتاد درصد دهه شصتی‌ها مشترک است. بهداد دالوندی نویسندۀ همین کتاب، اهل گرگان است و متولد سال ۱۳۵۸ ولی خودش را یک دهه شصتی می‌داند.

اما چطور می‌شود یک نفر متولد دهه پنجاه باشد اما خودش را دهه شصتی بداند؟ خود نویسنده این سوال را پاسخ داده: «باید بگویم حق با شماست. در حالت عادی نمی‌شود. اما با یک اصلاح املایی، تناقض حل می‌شود. کافی است بنویسیم دهه شستی! برای اینکه شما یک دهه شصتی باشید، نیازی نیست سال تولدتان ۶۰ و خرده‌ای باشد؛ همین که به جای دست تقدیر شست تقدیر (!) زندگی‌تان را رقم بزند کافی است. دهه شصت نه یک تاریخ، که نوعی سرنوشت است که می‌تواند در هر تاریخی رخ بدهد.»

بی‌خیال دست تقدیر و این حرف‌ها. برویم سروقت همان خاطرات مشترک. مثلاً کدام یکی از ما هست که خاطره‌ای از خاموشی‌های کسل‌کننده با نور گردسوز یا صدای وزوز چراغ زنبوری نداشته باشد؟ «یادم است هربار که برق می‌رفت پدرم با عصبانیت می‌گفت پدرسگ‌ها باز برق رو قطع کردند. (فکرش را بکن، حالا پسرش -یعنی من- شده بهره‌بردار مرکز ملی کنترل شبکه برق کشور و خودش برق مردم را قطع می‌کند!) وقتی هم برق می‌آمد، همه صلوات می‌فرستادند»

نویسنده در یک کتاب جمع‌وجورِ هفتاد و دو صفحه‌ای به ده فکت از دهه شصت پرداخته است. از تنبیه معلم‌ها گرفته تا سفرهای دسته‌جمعیِ کنسروی با یک ماشین. فکت‌هایی که شاید هرکدام به تنهایی قابلیت این را داشته باشند که سوژه یک کتاب مستقل باشند؛ اما نویسنده به شرح مختصر بسنده کرده و از روده‌درازی پرهیز کرده. هر ماجرا یک روایت مختصر از یک واقعیت است که اکثرشان یک تصویر زنده برای متولدین دهه شصت هستند. یکی داستان است پر آبِ چشم. اما نویسنده با قلم طنز زهر ماجرا را گرفته است، آن‌قدری که ممکن است یک دهه هشتادی یا یک دهه نودی همان‌قدر با این کتاب بخندد که در زمان کودکی با کتاب «قصه‌های من و بابام» خندیده. اگر دهه شصتی هستید یک لحظه خودتان را بگذارید جای یک دهه نودی. چطور می‌شود تلویزیونی را تصور کرد که داخل یک کمد پنهان شده و هم‌زمان نقش میزِ دکوری خانه را هم بازی می‌کند.

خوب شاید نتوانید خودتان را جای یک دهه نودی بگذارید و به جایش آه بکشید به خاطر تلویزیونی که ممکن بود درش قفل باشد یا لامپش سوخته باشد یا اصلاً برقی نباشد که لامپ تلویزیون را روشن کند.

اشکالی ندارد. بگذارید دهه هشتادی‌ها و دهه نودی‌ها این کتاب را بخوانند و بخندند و ما دهه شصتی‌ها بخوانیم و آه بکشیم به خاطر قصه پرغصه دهه شصت. یا شست.