او مرا فریب داد و با نقشه­ای شیطانی زندگی ام را خراب كرد الان هم خودش را كنار كشیده و می گوید به خاطر همسر و فرزندم نمی توانم با تو ازدواج كنم و ...

 

زن جوان در حالی كه اشك می ریخت و افسرده و غمگین به نظر می رسید در دایره اجتماعی كلانتری ادامه داد چند سال قبل با پسر یكی از آشنایان ازدواج كردم و پا به خانه شوهر گذاشتم.

 

«حسن» مرد خوبی بود و برای تامین هزینه های زندگی مجبور بود، شبانه روز كار كند . بنابراین من بیشتر اوقات در خانه تنها بودم و به خاطر این كه این مسئله مرا رنج ندهد با چند تن از دوستان دوران دبیرستان تماس گرفتم و آنها را به خانه ام دعوت كردم. مدتی به همین شكل گذشت تا این كه متوجه شدم، همسرم گاهی اوقات مواد مخدر مصرف می كند .

 

من با عصبانیت از« حسن » به خاطر این كارش توضیح خواستم و او با بیان حقیقت گفت كه توسط یكی از همكارانش اغفال شده است و دیگر این عمل اشتباه را تكرار نخواهد كرد.

 

همان روز بعداز ظهر وقتی یكی از دوستانم که خود زن محجبه و مؤمنی نبود، به خانه ما آمده بود، موضوع را برایش تعریف كردم.

 

سمانه كه خودش را خیلی ناراحت نشان می داد مرا ترساند و گفت با این وضعیت فاتحه تو خوانده شده، چون كسی كه لب به مواد مخدر بزند، دیگر نمی تواند به زندگی برگردد، تو هنوز رنگ ورو داری و باید مثل من بگردی و شاد باشی و زندگی کنی و ... .

 

دوستم با این حرف هایش مرا حسابی نسبت به حسن بدبین و مرا خام کرد و كار به جایی رسید كه دوباره سر صحبت را با شوهرم باز كردم و كارمان با لج بازی به زد و خورد هم كشیده شد، من چند روز با حالت قهر به خانه پدرم رفتم و منتظر بودم تا حسن به دنبالم بیاید.

 

ولی او با غروری كه داشت این كار را نكرد در این مدت احساس بدی به همسرم پیدا كردم و ازطرفی سمانه كه نسبت به زندگی ام حسادت داشت، شرایط رفت و آمد بیشتری را با من فراهم کرد.

 

سمانه شرایط آشنایی من و مرد جوانی را فراهم كرد كه خودش را عاشق دل باخته­ام معرفی می­كرد و ادعا داشت اگر از همسرت طلاق بگیری حاضرم با تو ازدواج كنم و ... .

 

من به باوری غلط و با توجه به پشتوانه وعده های پوچ آن مرد هوسران، تصمیم گرفتم شوهرم را گوش مالی بدهم. لذا یك روز بدون اطلاع پدر و مادرم به كلانتری رفتم و با اعلام این كه حسن معتاد به مواد مخدر است و مرا مورد ضرب و شتم قرار داده، شكایت كردم.

 

با این كار، تخم كینه و نفرت در بین دو خانواده ریخته شد و پدر شوهرم كه آدم تعصبی است از كوره در رفت و به من، پدرم و برادرم توهین كرد . من هم پای خودم را توی یك كفش كردم و طلاقم را گرفتم.

 

الان حدود سه ماه است كه به طور پنهانی با مرد جوانی كه می خواست مرا خوشبخت كند رابطه دارم اما او پس از سوء استفاده های زیاد از من، می گوید، زن و بچه دارد و نمی­تواند به وعده هایش عمل كند و باید فراموشش كنم.

 

تازه می فهمم كه چه كلاه بزرگی سرم رفته است و ای كاش ارزش بیشتری برای خودم وزندگی ام قائل بودم تا این چنین فریب نخورم و شوهرم را از دست ندهم. حالا باید بنشینم و حسرت روزهای گذشته ام را بخورم و از احساس گناه و بی آبرویی رنج ببرم!

 

من به تمام زنان و شوهران جوان توصیه می كنم؛ اولا هیچ غریبه­ای را در حریم خانه خود راه ندهند و مراقب زندگی خود باشند ثانیا حجاب و عفاف پیشه خود کنند که سعادت و خوشبختی در آن است و ثانیا در زندگی خود بیشتر قدر همسر خود را بدانند.

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا